حوصله
August 27, 2009 by saharlar
حوصله که میرود هیچ چیز جایش نمی نشیند. فکر هم کم صبر میشود، مرغ پرکنده میشود. همهجا سرک میکشد. آرام و قرار ندارد دیگر. فکر که بیقرار میشود تاریکترین گوشه ها را هم میگردد. شاید که آرامشی بیابد. آرامش که نه عوضش بهانهها مییابد. در این گشت و گذارها و گوشه نشینیهایش نگاهی مدام سنگینی اش را بیشتر و بیشتر میکند. فکر میچرخد همچنان. هر چه میبیند دستی میاویزد. آشفته تر میشود. کاه کوه میشود. و آن نگاه همچنان سنگین…فکر که طوفان زده میشود جزیرهٔ آرامشش را هم می آشوبد. تندبادی به راه میاندازد. چه میشود فکر است و آشفته بازار! میازارد جزیره آرامشم را. زیر آن نگاههای سنگین که از هر گوشه مرا می پاید. او که میاید، جزیره ام را میگویم، فکر هم آرام تر میشود. ولی چه کند که طوفانیست و همهجا را به هم میریزد. وآن نگاه…
فکر که آرامتر میشود. چشم برمی گرداند و صاحب آن نگاهها را می یابد. لبخندی به لب..میگوید من اینجایم..همیشه هستم..عشق همیشه زنده است..
Posted in درددل! | 9 Comments
ممنون بابت حضورت بزرگوار، ما نسل حوصله های کوتاه و خمیازه های طولانی ایم متاسفانه
چه به جا گفتی…حوصله های کوتاه و خمیازه های طولانی..بله بله..
دوستم.. چقدر نوشته هاتو دوست دارم…. چقدر زیبا می نویسی.. چه توصیفات ملموسی..
هی… دلم برات تنگ شده
ممنون دوست خوبم. کم پیدایی. دلم هواتو کرده نازنینم..
سلام!
خوبی؟
خیلی قشنگ بود!
منم با نظر دوستمون موافقم! حوصله های کوتاه و خمیازه های طولانی!
تعبیرش خیلی جالب بود!
خوش باشی!
فعلا
مرسی..آره تعبیر عالی بود. 🙂
باز هم شکر که در آخر کمی آرام شد، خیلی قشنگ بود (:
آره..اصل زندگی همینه..بالا پایین..طوفانی..آفتابی..ممنون 🙂
برگشتی پس 🙂 چه خوب
سلام
زیبا بود , لذت بردم .
فرصت شد سری هم به من بزنید .
http://ashkan-paarty.blogspot.com